setayeshsetayesh، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
my sistermy sister، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
my weblogmy weblog، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
آرمی شدنم💜🇰🇷آرمی شدنم💜🇰🇷، تا این لحظه: 1 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

세타예시💜

ستایش کوچولو قدیم

خاطرات دستشویی رفتن

الان حدود 10الی 15 روزی میشه که دارم باهات برای دستشویی تمرین میکنم عزیز مامانی .فقط دو روز اول خوب بودی دخمل خانم که خودت هم میگفتی ولی از اون روز به بعد دیگه وقتش که میشه خودم میبرمت ناقلا .و دو روزی هم هست که دیگه توی خونه برات شورت اموزشی نزاشتم که باز هم روز اولش خوب بود ولی دیروز دو جا از خونه رو کثیف کردی.راستش وبخوای اولاش خیلی حرص میخوردم ولی الان دیگه راحتم و میتونم خودم رو کنترل کنم وفقط منتظرم که امتحانام تموم بشه که بتونم جدیتر این کارو بکنیم وخودت هم عزیزم از این مای بیبی حتی توی شب هم راحت بشی. البته نمیدونم توی شب با این مسئله چه کار کنیم.دیروز وقتی توی اتاقت جیش کرده بودی ومن ازت پرسیدم چرا این کارو کردی گفتی باید برم دستشوی...
26 خرداد 1390

ستایش وتولد

دیشب تولدت روگرفتیم مامان .خیلی خوش گذشت ولی نمیدونم چرا تواولش این همه خوشحال بودی و از ذوق بادکنک داشتی میرقصیدی ولی تا مهمونها اومدن همونجا رو مبل نشستی و پا نشدی برقصی .فقط ذوق داشتی شمع فوت کنی نمیدونم چند دفعه این شمع رو روشن کردم هی تو خاموش میکردی.اولش لباس عروس پوشیده بودی و خاله سمیه(دختردایی خودم)توروارایش میکرد.اینقدر خوشحال بودی که از جات تکون نخوردی ولی کم کم حوصلت سررفت وگفتی لباست رو درش بیارم ویک لباس راحت تر میخواستی چون یکخورده برات تنگ شده بود.اینقدر عجله داشتی که نزاشتی یک عکس درستو حسابی ازت بگیریم.ولی حتما همین عکسهایی رو که گرفتم میزارمش توی سایت.توی این مهمونی دایی محمدرضای مامانم هم از یزد اومده بودن ومن اونها رو هم...
17 خرداد 1390

روزقبل از تولد

امروز اولین روزی بود که ستایشو گذاشتم باز باشه که جیششو بگه که خیلی هم موفقیت امیز بود . امیدوارم که فردا هم همینطور بشه .راستی عزیز مامان تولدت مبارک باشه .انشااله تولد ١٢٠ سالگیت.ومن هم تا اون موقع بتونم خاطراتتو بنویسم.خیلی بامزه میشه ها. امشب میخوایم برات تولد بگیریم البته فقط با خونواده ی مامانی . ...
16 خرداد 1390

شاهکارهای ستایش

اینا کارایی هست که ستایشم اولین بار انجام داده: ٨ ماهگی                    چهار دستو پا کردن ٩ ماهگی                   اولین دندون ١١ ماه و بیست روزگی   راه رفتن ا سال و١٠ روز             گفتن دو کلمه با هم مثلا :بابا رفت .بابا اده ١ سال و ٩ ماهگی     مثل بلبل حرف زدن ...
13 خرداد 1390

2 سالی که مثل باد گذشت

سلام عزیز مامان ببخش منو که یکم دیر به فکر افتادم که خاطراتتو یه جایی ثبت کنم.ستایش من ایشالله تا چند روز دیگه یعنی 16 خرداد 2 سالش تموم میشه.الان دیگه دارم باهاش تمرین میکنم که جیششو بگه ولی خیلی سخته چون خودم دارم درس میخونم زیاد وقت نمیکنم فقط بعدازظهرها یکم باهاش کار میکنم توی حیاط.خودش خیلی اذیت میشه وقتی میخوام پوشکش کنم.البته ستایش توی همه چیز خیلی زرنگ بود .ما از کوچیکی بهش پستونک میدادیم ولی 1 سالش که شد تصمیم گرفتیم ازش بگیریم وفقط یک شب براش ناارومی کرد همین طور 6 ماه بعدش برای شیشه البته من خودم خیلی دوست داشتم که هنوز بخوره ولی خداروشکر نخورد والان هم خیلی راحت توی لیوان میخوره.از همون یکسال ونیمی بود که جیش 2 رو میگفت واصلا هم ...
13 خرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 세타예시💜 می باشد